۱۳۸۷ بهمن ۲۵, جمعه

شاهي نامه

شاهي نامه

سپاس خداي را عز و جل، كه به بركت سالاري مردم، بر ما .معلوم گشت عاملان حكومت از راس تا قاعده همگي خادمند و ما مخدوم، و ارتزاق ايشان از ناحيه دارايي ماست، و سپاس خداي را كه روزي بر ما چنان رساند كه رزق خادمين ادا كنيم، و عقلمان را چنان برساند تا اين كسان كه وظيفه خدمت دارند را هدايت كنيم، و احوال روزگار را چنان قرار داد كه همگان از همه چيز آگاه گردند، ظالم، ظلم شناسد و مظلوم حق.
من، رضا شهران، نه به سفارش حاكمي بلكه به حكم وظيفه، برآن شدم تا در احوال حكومت انديشه كنم، تا خداوندان فرمان در آن تامل كنند و آن را بجاي آرند، آنگاه هر چيز بر آيين خويش رود و در جاي خود قرار گيرد، علي عليه‌السلام نيز عدالت را چنين خواند.
قبل از اين بسيار در آيين حكومت انديشه گرديده، نظام الملك به فرمان سلطان ملكشاه سلجوقي و ماكياول از سختي روزگار براي لورنستو مديچي آثاري گرانبها و كم‌نظير نگاشته‌اند. اين دو بزرگوار، نورالله قبره، هر دو از دولت مردان بوده‌اند و از منظر حكومت به نگارش سلوك حكومت پرداخته، و هر كدام را سال‌هاي بسيار فرصت براي كسب تجربت در حكومت مردم فراهم بوده. براي اين حقير به اندازه سال‌هاي كسب تجربه اين بزرگواران در مسند حكومت، فرصت بودن در مقام مردم فراهم بوده، و اين غنيمت اكنون پيش آمد تا آنچه در اين معني دانسته و از دانش گذشتگان آموخته‌ را از منظر مردم شرح داده و به حمدالله ما را از حكومت نصيبي نيست .
در انجام اين خدمت .......... فصل نگاشته، و در هر باب آنچه لايق است قرار دارد و هيچ صاحب فرماني را از اجراي آن چاره‌اي نيست‌، خاصه در اين روزگار و هر چه بيشتر خوانند، آنها را در كارهاي حكومت و شناختن احوال دوست و دشمن بيداري افزايد، و روش كارها و ترتيب و قاعده حكومت و سامان فرهنگ و كسب دانش و علم اقتصاد و احوال لشگر و مردم برايشان روشن شود، و هيچ چيز در همه عالم از دور و نزديك و از بسيار و اندك پوشيده نماند.
حق تعالي، در هر روزگاري كسي خواهان را از ميان خلق برگزيند تا اين مهم را به اجرا گذارد و جان را در راه آن نثار نمايد، چنانچه كسي چنين باري برندارد، چنان شود كه چيزي براي سوختن دل نماند. و من رضا از همين جا به ذات احديت اعلام مي‌كنم :
من رضا ابن جمال‌الدين آماده‌ام.
در آخر، آنان كه از حكومتيان بودند خاطرشان از چنين نگارش‌هايي به‌سختي آزرده شد، خداوند آخر و عاقبت همه ما را ختم به خير كند.
رضا شهران
سنه 34 بعد از ميلاد

باب اول – مقدمه
سپاس خدای را که بشر را آفرید و سپاس هم او را که همت آن داد تا بر مه و خور حکم روایی کند و بر مردمان ستم روا ندارد.
و سزاست هر شهریاری آنچه را که در سر دارد و در این دوران بدان "برنامه" گویند آشکار سازد تا همه از احوال خویش نیک آگاه گردند و به جان دل در این وادی قدم گذارند و اگر بدان همره نبودند همان ابتدا سربتابند و عمر و سرمایه خویش به بیابان نریزند. کاروان سالار را واجب است که نقطه آغاز و فرجام معین نماید. سختی راه بر شمارد و گوهر چاره بسفتد. و بر مردمان ضمانت دهد که بار حکومت سلامت به سر منزل مقصود رساند، همه جهان آباد سازد و دشمنان بر جای نشاند.
و بسیار نکوست که جهان دار جان گران مایه را گرو انجام کار قرار دهد و در پایان دوره شهریاری مردمان بر جان وی رای دهند و همگان –از شاه تا عوام- بدانند فر شاهنشهی ارزان بدست کس نیفتد. و در چنین روزگار است که مردمان آسوده سر بر بالین گذارند و شاهان هیچ خطا نکنند. و این گرو به هیچ طریق آزاد نگردد مگر به رای مردم و این در قانون چنان آید که هیچ بنی بشری توان تغییر آنرا نداشته باشد و هر روز بر مردمان خوانده شود تا حقوق خویش نیک بدانند و فراموش نکنند و حاکمان بر پیمان خویش سست نگردند.
و اکنون که تیغ مردم بر سر جهان دار آویخته است خرد حکم می کند تیخ جهان دار بر گردن دولتیان مماس گردد تا همه خداوندان فرمان در رفتار خویش تامل کنند و پای نلغزانند که این جای هیچ خطا نیست. هر آنکس که آهنگ خدمت دارد و درایت انجام آن به دولت بپیوندد و شریکان قافله و رفیقان دزد از ترس جان در آن حوالی نگردند.
و اما عمر شهریاری می بایست بر شاه و مردمان معلوم باشد و پانزده سال در حکومت به اندازه است. کاستی از آن موجب به ثمر نرسیدن است و مازاد موجب اتلاف عمر. پس شهریار را جز ژرف بینی و تیز مغزی بسیار چاره نیست و سزاست این دوران را "دوران گذار" بنامیم. و آن چنان در این ایام باشد که پادشاه بفرماید خانه مجالس و شوراها ببندند، که آشوب با نرمش و شور به جایی نرسد و هر آینه مملکت به سامان آید، آن شرایط فراهم گردد تا همگان آرای خویش در هر باب باز گویند و جهان دار را رخست فراهم آید تا کناره رود و مردمان بر عمارت نشینند. انشاءالله.
و پادشاه می بایست سخن خلق سخت بشنود و به سخن دانندگان که از سر نیک خواهی برآید گوش دل بسپارد و شنیدن سخن دوست و دشمن را واجب داند، همانا که یک عقل راه بجایی نبرد. هر آن انجمن که شاه بر بالای آن نشیند نکوست که هوشمندان و دانایان که کمر همت به آبادانی مملکت بسته اند در پای باشند و غیر نباشد. و اما دانایان و خیرخواهان بسیارند و از آن میان میبایست هر آنکس که جرات گردن بر تیغ خلق نهادن است پای به میان گذارد و کمر سفت نماید و پاپوش آهنی بر دارد که این راه بسی سخت است و جان فرسا و ایام گذار را خواب بر دولتیان حرام است.
حکومت هر آینه آسان شود که به دست مردمان باشد، لیک این مهم بدون پایه و استون استوار به انجام نرسد و شاه را در این دوران وظیفه جز این نیست که زیر دیوار محکم سازد تا امارت حکومت، صاف و مستحکم گردد. و آموزش اول قدم باشد تا مردم دانا برای نشستن در امارت حکومت تربیت شوند، که بزرگترین دشمنان نادانان باشند. و بعد از آن معاش مردمان باشد که انسان گرسنه هیچ عاشقی به یاد نیاورد و بیکاری سستی آرد و فساد و این باب بسیار مفصل است و تامل در آن بسیار جایز. سپس بر پادشاه است تا با همه گیتی تکلیف روشن دارد و بر جهانیان سیاستها باز نماید که هیچ موجود در جهان به تنهایی عمر نیابد. و صاحب قدرت را چاره جز این نیست که بر سپاهیان و لشگریان نظر کند و این نیز از ابزار حکومت است.
و چاره کار بر این چهار که بر شمردم استوار باشد، پس هر کدام به بابی باز نمایم تا همه چیز بر عالمیان روشن گردد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر